من همیشه از نوشتن میترسیدم...
من همیشه از نوشتن میترسیدم...
از اینکه آنچه در مغز من میگذرد در جایی دیگر غیر از جایِ اصلیِ آن ثبت شود؛
ولی همیشه اینکار را میکنم.
به همین راحتی کوچکِ من!
به همین راحتی کارهای دیگری هم میکنم...
چیزهایی که مرا غمگین میکند،دلزده میکند،میرنجاند،میهراساند...
آن خزعبلات کتابهارا دور بریز؛
گاهی به این فکر میکنم چند نفر همان کار همیشگی خودشان را کردند، کار مسخره همیشگیِ خودشان؛
و به تَهِ آن اَنگ مثبتاندیشی "کاری را بکن که تو را خوشحال میکند_درلحظه زندگی کن" چسباندند و آن آدم مزخرف قبلی ماندند.
چه میگویم؟! از جبر صحبت میکنم...
از مجبور بودیم ها
مجبور بودیم که دل شکسته باشیم و این را از اختیار انتخاب کردیم.
در پایان دلم نمیخواست همان همیشگی را بگویم
ولی قرار نیست زندگی همانطور که تو میخواهی شود!
نمیشود....🤍💫
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۰ ساعت 23:58
توسط نسترن قاسمی
|