ساعت هفت است. از آن دوساعت گذشته‌ای که آمدم خانه یک‌ساعت و ربعش را زیر دوش بودم و فکر میکردم. حالا هم نیم ساعتی است که افکار خیسم را روی تخت‌خواب رها کرده‌ام و دارم از فاصله‌ی سه و نیم متری بالای سرم، خودم و آن‌ها را غرق شده در یک دنیای خیس میبینم. میشود گفت در طبقه‌ی بالا روی این سقف ایستاده‌ام و به پایین نگاه میکنم. بدن خیس. موهای خیس. افکار خیس. تخت‌خواب خیس. احساساتِ خیس. و حتی گرسنگیِ خیسی که مدام پیغام‌های خیسش را از معده‌ی خیس به مغزِ خیس‌ترم میفرستد. در مواقعی هم پیش آمده که گاهی کلافگیِ وصف ناشدنیِ خیسی، دارد امانم را گوش تا گوش سر میبُرد. حتی بگذارید اقرار کنم که یک تصمیم‌گیری خیس هم مدتهاست که من را از خودم رُبوده و خیالم را آبستن کرده و میدانم تا وقتی که فارغ نشود، آسمان ابری‌اش آفتابی نمیشود.

چَرت و پَرت نویسی یکی از دیگر تمرین‌های نوشتنم است و دارم فکر میکنم این مُهمل بافی‌های بیهوده، آخر چه فایده‌ای دارد؟ به خودم میگویم بیچاره آنقدر زیر دوش ایستادی که جمجمه‌ات سوراخ شده و همه‌ی آب‌ها رفتند توی سرت و مغزت را خیس کردند؛ بعد هم به همه‌جای دیگرت سرایت کرده و بدن و روحت را با یک سیلاب ویران کردی. ببین چطور خیالاتت نَمناک شده‌! مثل لوله‌ای که پشت یک دیوار، سوراخ شده باشد و هی نَشت میکند، تو هم هِی خیسی از افکارت بیرون میزند و رطوبتت بالا میگیرد.

از آن طرف گرمای آفتابی که پُشتِ ترس‌هایت پنهانش کردی با این همه رطوبتی که راهِ گریز ندارد، شرجی‌ات میکنند؛ بعد سنگین میشوند میروند بالا توی آسمانِ روحت، ابر میشوند باردار میشوند و بر دشت‌هایت میبارند و سبز میشوی اما تا وقتی که راهِ خروجی برای این سیلاب نداشته باشی، تو تنها و تنها یک سرزمینِ بارانی و خیسِ مغمومی که کم‌کم توی خودَش میگندد و مرداب میشود. یک‌جای ساکن، مُرده و بی‌تحرک که تنها علامت حیاتی‌اش نفس کشیدن است. حتی آن گرسنگی وحشتناکْ خیس هم یک روز رهایت میکند و تو در خودت تنهاتر میشوی. نگاه کردم دیدم خودم راست میگوید و هی از توی مغزم روی تخت، خیسی نشت میکند. بعد دوباره گفتم این همه نوشتن‌های بی‌هدفت چه فایده‌ای دارد؟ بعدتَرَش شُره‌ی دیگری آب از توی مغزم بیرون آمد و اندیشیدم اگر زندگی آنطور که میخواهم یک روز باشد، بشود ولی باز هم مرا راضی نکند چه؟ بعد همینطور که سرم سوراخ شده بود و آب نَشت میکرد صدای سوت کتری ناگزیر جسمم را از تخت‌خواب خیسم جدا کرد و مثل رباتی که آب توی سیم‌پیچی‌اش رفته و اتصالی کرده باشد، چِک چِک کُنان به آشپزخانه رفتم، شاید یک لیوان چای و گلاب میتوانست خیس‌تر و شرجی‌ترم کند!

و سوال مهم این است که، دخترجان چرا جسارتِ خشک کردن خودت را دست نمیگیری؟ چرا جلوی نشتی و خرابی‌ات را نمیگیری و راه دررویی برای آن‌همه خیسی نمی‌یابی؟