به‌نظر می‌آید از جنسِ شیشه بوده‌ای. دقیق نمی‌دانم چگونه، اما غیرقابلِ انکار است که تو را خرد کرده‌اند. گویا کافی نبوده، پس هرکس تکه‌ای از وجودت را با خود برده و آن‌چه برایت به جا مانده، قابلِ صرف‌‌ِنظر کردن است. غبارِ غم روی بقایای این شیشه نشسته‌ است، آن‌قدر که به سختی می‌توانم ادعا کنم که می‌شناسمت‌. لحظاتی که اشک می‌ریزی، _ هرچند کوتاه _ مانند گذشته شفاف و زلالی. آن‌وقت هرکس که به روحت نگاه کند، می‌تواند یک‌به‌یکِ ترک‌هایش را ببیند و بشمارد. می‌بینی؟ آن‌ها بیش‌ از آن‌ چه که فکر می‌کنی، تو را شکسته‌اند.